سوررئاليسم
فراواقع گرايى
در ابتداى قرن بيستم، پس از جنگ جهانى اول، نويسندگانى چون آندره برتون كه از شرايط دوران جنگ و پس از آن نا اميد، خسته و دلزده شده بودند، گروهى را شكل دادند كه انقلابى در جهان ادبيات و عرصه هنر به وجود آورد.
اين گروه تحت تأثير مكتب دادائيسم جنبشى به نام سوررئاليسم به وجود آوردند. سوررئاليسم يا فراواقع گرايى در واقع عصيانى اساسى ضد تمدن است. بهتر بگوييم، اين جنبش تنها انقلابى فكرى و هنرى نيست، بلكه در عين حال انقلابى اجتماعى و بويژه آزادى كامل بشريت را ترسيم مى كند. سوررئاليسم در پى آن نيست كه رشته اى از استدلالات انتزاعى را تحميل و اثبات كند.
واژه سوررئاليسم نوعى فلسفه است كه به كشف راز كيهان اعتقاد دارد. در واقع سوررئاليسم نوعى فراواقع گرايى است كه بر كشفيات عينى بنا شده است. براى شناخت سوررئاليسم بايد به اين نكته توجه كرد كه اين جنبش و يا عصيان، حاصل هوى و هوسهاى روشنفكرانه نيست، بلكه برخوردى تراژيك بين قدرتهاى روح و شرايط زندگى در دوران جنگ جهانى اول و پس از آن است.
اين جنبش فكرى نه تنها در ادبيات و شعر، بلكه در هنر نقاشى نيز تأثير فراوانى به همراه داشت.
از ديرباز تأثير نقاشى بر ادبيات و ادبيات بر نقاشى در عرصه هنر مورد توجه بوده است، اما اين تأثير در سالهاى پس از جنگ جهانى اول به اوج خود رسيد و در جنبش سوررئاليستى بيشترين تأثير خود را گذاشت. نويسندگان فرانسوى مانند برتون كه از نظرات زيباشناسى غيرعقلانى آرتور رمبو، كنت دولوترامون و آلفرد دوژارى و همچنين آپولينير استفاده مى كردند، توانستند تحولى شگرف در عرصه هنر نيز به وجود آورند.
سوررئاليسم در پى آن است كه اسرار جهان و پيوندهايى كه اين جهان را با انسان مربوط مى كند، به شيوه اى بسيار شگفت انگيز توصيف كند. شناخت كامل، آرمان و هدف مكتب سوررئاليسم است.
در واقع با شناخت كامل جهان مى توان همديگر را نيز فهميد و اين درست همان چيزى است كه فلاسفه همواره به دنبال آن بودند. سوررئاليسم به سوى ادراك هماهنگ فاعل شناسا (سوژه) و به موضوع شناسايى (ابژه) مى رود.
سوررئاليسم برخلاف رئاليسم قرون وسطايى كه تفاوتى بين عناصر انديشه و عناصر جهان قائل نبود، نوعى مرزگشايى ذهنى دنياى خارج است كه انسان براى رسيدن به آن در تلاش است تا رمز و راز ذهنى دنياى خارج را درك كند. برتون مى گويد: «روح بايد در غرقابهاى خويشتن غوطه زند، هنر كه درطول قرون مجبور بوده است، از راههاى طى شده من و ابرمن فاصله بگيرد، كارى نمى توان كرد، جز اينكه حريصانه در همه جهات زمين، وسيع و تقريباً بكر و دست نخورده خويشتن را بكاود.»
آندره برتون در بيانيه اول سوررئاليسم كه در نوامبر سال ۱۹۲۴ نوشته شده، مى گويد: «انسان موجود خيالبافى است»، «اما امروز ديگر نمى تواند تخيلات خود را آزاد بگذارد و حال آنكه زمان به اين انسان داده شده است كه از آن استفاده كند و زبان را آيينه و بيانگر فوق واقعيت كند.» از نظر ادبى فوق واقعيت يا فراواقعيت عبارت است از نوعى اعجاز كه زاييده آفرينش آزاد و شخصى است ونيز نوعى حساسيت مدركه كه در لحظات خاص در هر تجربه انسانى، همراه حيرت و شگفتى است.
همواره لحظات خاصى وجود دارد كه در آنها ايجاد اين وجود تازه، الهام را ممكن مى سازد و در اين حال است كه اسرار هنر جادويى سوررئاليستى آشكار مى شود، بويژه اين حالت با استفاده از رؤيا و نگارش و ترسيم خودكار به بهره بردارى از صور خيال سوررئاليستى مى پردازد و آن را بالاترين درجه استقلال فكر معمولى مى كند. رئاليسم ادبى در واقع با درازگويى هاى غير لازم و دروغ پردازيهايش نمى تواند به شكلى واقعى كه درخور توصيف انسانى است، انسان را توصيف كند. با درهم آميختن رؤيا و واقعيت و فراواقعيت مى توان بهتر و زيباتر به توصيف انسان پرداخت و اين كارى است كه فرويد روانكاو مشهور اتريش نيز آن را انجام داده است.
صورت خيالى از طريق نگارش خودكار، از اعماق ضمير پنهان وناخودآگاه بيرون مى آيد و واقعيت انديشه انسان ها را بيان مى كند.
سوررئاليست ها مانند ماركسيست ها و رمانتيك هاى قرن نوزدهم به فكر كشف قوانينى بودند كه رهيافت تازه اى به انسان دهد.
در بيانيه دوم سوررئاليست ها، برتون، سوررئاليسم را نه تنها تلاشى براى شناخت، بلكه نوعى پويايى براى رسيدن به همان نقطه روحى مى داند كه در همه تضادهاى ظاهرى از ميان مى روند. چنين اقدامى به ديالكتيك هگل و در عين حال به سنت عرفانى متكى است و نيز خواهان برخورد جدى و شدت عمل، از جمله براى محكوم كردن انواع انحرافات است كه بتواند نهضت را در بالاترين نقطه اوج خود قرار دهد كه در آن متعهد سياسى و پژوهش هاى نظرى بتوانند همزيستى كنند بى آنكه همديگر را از بين ببرند.
سوررئاليسم از جنبه سياسى با توجه به تفكرات بيان شده با نظام هاى فاشيستى و توتاليتر سخت مخالف است زيرا به آزادى كامل انديشه اعتقاد دارد. به همين دليل در دوران نازيسم در اروپا، برتون
همواره مخالفت خود را با اين نظام فاشيستى بيان مى كرد به همين دليل اروپا را ترك كرده اما نهضت او تا سال هاى سال ادامه پيدا كرد و بعد از مرگ او سوررئاليسم كمابيش در عرصه ادبيات نمايان بوده و هست ولى اين نهضت در هنر نقاشى هنوز در عرصه جهانى به گونه اى بسيار قدرتمند راه خود را ادامه داده و پيروان بسيار زيادى دارد.
سوررئاليسم يا فراواقع گرايى نه تنها ادبيات بلكه هنر نقاشى را نيز دستخوش تحولى كلى كرد، نقاشى سوررئاليستى از هر گونه تحليل زيبايى شناختى و فنى گريزان است. در انتخاب هر شكل و شيوه اى آزاد است. مشخصه نقاشى سوررئاليستى همانا نيروى فوق العاده اى است كه با توسل به آن انقلاب شاعرانه اى به وجود مى آورد. نقاشى سوررئاليستى تابع اشكال ادبى نيست بلكه تابع روح شاعرانه است كه به همه اشكال هنرى شكل مى بخشد.
در واقع نقاشى از ديدگاه سوررئاليستى، مانند نردبانى است كه نگاه با استفاده از آن، واقعيت جزيى را به سوى واقعيت كلى سوق مى دهد. منظور ستايش ظواهر نيست بلكه نقاشى سوررئاليستى پرده بردارى از صورت و ظاهر را بيان نمى كند، اما سوررئاليسم يا فراواقع گرايى، سبك هاى نقاشى قبل از خود را انكار نمى كند اما برداشتى تازه از نقاشى را بيان مى كند، نقاشى سوررئاليستى را مى توان در دوران هاى قبل در نقش ها و طرح هاى كيمياگران نيز ديد كه همواره با واقعيت ظاهرى اشياء تناقض دارد. همان نقاشى سوررئاليستى همانا فرافكنى تناسخ ها پنهان در دنياى اشياء است. اين گونه نقاشى تصور درونى را به مفهوم مطلق آن بيان مى كند. تصورات درونى در همزيستى با بازنمودهاى بيرونى ظاهر مى شود. آنچه كه نقاشى سوررئاليستى در پى آن است، بيرون كشيدن لحظه ها و يا صحنه هايى است كه قدرت هاى درونى روح در آنها با همه نيرو متظاهر مى شوند.
برتون مى گويد: «آفرينش هاى ظاهراً بسيار آزاد نقاشان سوررئاليست طبعاً نمى تواند ظاهر شوند مگر با بازگشت شان به بقاياى بصرى كه از ادراك خارجى مايه گرفته است...»
«بلوغ احتمالى اين نقاشان پيش از اينكه در تازگى موادى باشد كه وارد اثر مى كنند، در ابتكار كم و بيش بزرگى است كه در استفاده از اين مواد به كار مى گيرند.» برتون مى نويسد: «سوررئاليسم چه به صورت شفاهى و چه به صورت نوشتارى به هر نحو ممكن، بيان كننده و عملكرد واقعى از انكار انسانى است و به مسائل زيبايى شناختى و اخلاقى توجهى ندارد.» و اين همان مسأله اى است كه در شعر سوررئاليستى نيز شاهد آن است، هستيم. شاعر سوررئاليست بر آن است كه تخيلات و صور خيال خود را به هر گونه كه مى تواند، بيان كند. سپس درنتيجه مى توان گفت كه وجه مشترك اثر كلامى و اثر تجسمى در مكتب سوررئاليسم به خوبى به چشم مى خورد. شعر در نقاشى ميدان عمل و سيعترى پيدا مى كند و چنان به خوبى در آن مستقر شده است كه امروزه نقاشى مى تواند
بيشترين موضوعات شعرى را در آن دخالت دهد. شعر و نقاشى مكمل هم هستند. در واقع مى توان گفت تابلو نقاشى و شعر به سبك سوررئاليستى به طور عينى تعبير همانندى را نمايش مى دهند و موضوع آنها به گونه اى كاملاً عميق و درونى گسترش مى يابد.
نقاشى مانند شعر بيانگر زندگى ثانوى انسان ها است. نقاشان سوررئاليست با الهام گرفتن از اشياى بهتر مى توانند به درون خويش باز گردند.
طلايه دار نقاشى سوررئاليستى پابلوپيكاسو است. اين نقاش اسپانيايى كه در كشور فرانسه مى زيست، با توسل به بازى با رنگ ها، شكل ها و نورها توانست تحولى بزرگ در نقاشى قرن بيستم به وجود آورد. پيكاسو براى نشان دادن درون يك شىء به اينگونه سبك از نقاشى دست يافت. پيكاسو كه نخست مورد توجه آندره برتون قرار گرفت، با جدا كردن اشيا از مفهوم هاى رايج شان آنها را عارى از مكان كرده و به هنر، نوعى جنبه قانون شكنى را تحميل كرد. اما بايد گفت كه نقاشى پيكاسو به صورت نقاشى خودكار نيست و اراده او را نيز در بر مى گيرد اما او در پى زيبايى نقاشى اش نيست بلكه انسان و اشيا را از ديدگاه ديگرى كه همانا درونى است، بيان مى كند. در واقع بايد ذكر كرد لئوناردو داوينچى نيز قريب به پانصدسال پيش به تخيل خلاق اهميت فراوان داده است.
درواقع تركيب ادراكات، تنها سكوى پرتابى هستند تا به غير واقعى بپيونديم. او نيز مانند نقاشان سوررئاليست قرن بيستم تمايل داشت تا با استفاده از رنگ ها و شكل ها جهان درونى خود را بيان كند.
ماركس ارنست آلمانى نيز از جمله ديگر نقاشان سوررئاليست قرن بيستم است. او كه خود از طلايه داران مكتب دادائيسم بود شگفت انگيزترين روش ها، فنون مختلف را در نقاشى هاى خود ايجاد كرد. او از روش كولاژ استفاده مى كند، اوراق كاغذ به گونه اى تصادفى به سوى تخته كف و ماليدن به سوى آن طرح هاى متعددى به دست مى آورد و با نگاه دقيق به اين شكل ها، شكل هاى مختلف ديگرى نيز در آنها مشاهده مى كرد. درواقع اين همان نگارش خودكارى است كه سوررئاليست ها به آن اعتقاد دارند. ارنست درواقع دخالت خود را در تكوين تابلو كمتر مى كند و بيشتر از طريق فعاليت هاى نيروى وهمى روح و خيالات، افكار خود را ترسيم مى كند.
البته سال هاى طلايى نقاشى سوررئاليست ها از زمان سالوادور دالى شروع مى شود. بى اغراق بدون وجود او نقاشى به سبك سوررئاليسم هيچ بود. دالى نابغه نقاشى قرن بيستم در نقاشى به هركارى دست مى زد تا ما را به دنياى ديگرى هدايت كند. واقعيت هاى روزمره در نقاشى دالى بى معنا است. او اشيا را به گونه طبيعى در كنار هم قرار نمى دهد و بيشتر موضوع هاى ملموس و
مشهود را به صورتى عرضه مى كند كه تضاد بين رؤيا و واقعيت از ميان مى رود. او امر غيرعقلانى را نه با تصويرها و ساخت هايى كه از هرگونه نام و شناسه گريزانند، بلكه با نمايش اشياى واقعى عين تصويرهاى رنگى، نقاشى و هنر خود را عرضه مى كند. سبك سوررئاليسم در هنر و ادبيات تحول بزرگى را در جهان به وجود آورده است. آزادى فكر و انديشه، طنز سياه و عينى و خردگرايانه امور شگفت و جادو، نگارش و ترسيم خودكار از رؤيا و صور خيال، رؤيا و خيال تخيلى و هذيان گونه، تصادف عينى، بازتاب بيرونى و درونى اشيا. همه و همه نشأت گرفته از سبك و مكتب سوررئاليسم است.
سوررئاليست ها از هنر زبانى ساختند كه بيان ناشدنى ها هدف هاى راستين آن را بيان مى كند. اين جست وجوى بى غرضانه هنرمند سوررئاليست، واقعيت ديگرى است كه هنر را تشكيل مى دهد و كم و بيش در زير ظواهر فردگرايى مانده است با خودآگاهى گسترش مى دهد و به صورت فراواقعيتى انكارناپذير درمى آورد. نويسنده، شاعر و نقاش سوررئاليست بر آن است كه كشف و شهود خويش را در قالبى كه قابل فهم همه باشد بيان نكند بلكه او آشفته و خسته از وضعيتى كه براى بشر بعد از جنگ هاى جهانى اول و دوم به وجود آمده و به آن تحميل نيز شده است، خود را به دست اوهام مى سپارد و خويشتن را از عالم واقع دور و دورتر مى كند. او از اين طريق وسيله اى به وجود مى آورد تا به ناشناختنى هاى درون هرچيز پى ببرد و شرايط خود را در جهان ناپايدار به گونه اى ديگر بيان كند.