سمبوليسم
سمبل(symbol) در اصل يك واژهی يوناني(sum ball)و به معناي وابستگي و چسباندن دو نقطه مجزا است. اين واژه در حالت اسمي به معناي "رمز، علامت و نشانه" به كار ميرود.[1] در زبان فارسي براي آن معادلهايي نظير "نماد، نمود و رمز" پيشنهاد شده است.
در حوزهی ادبيات، سمبل يا نماد به چيزي گفته ميشود كه هم خودش باشد و هم مظهر مفاهيمي ديگر؛ مثلا درخت زيتون علاوه بر مفهوم واقعياش، نماد صلح و دوستي نيز هست. نمادها با توجه به زمينههاي فكري، فرهنگي و شرايط به وجود آمدنشان به دو گروه بومي يا عمومي تقسيم ميشوند.[2]
نمادهاي بومي مربوط به مردم منطقهاي خاص است؛ اما نماد عمومي را تقريبا همه مردم جهان به يك صورت درك ميكنند. در آثار ادبي، نيز نماد، دو گونه كاربرد دارد. گاهي هنرمند اثري كاملا سمبوليك و نمادين ميآفريند مثل منطق الطير عطار و گاه در اثر خود از برخي عناصر به عنوان نماد بهره ميگيرد.
اكنون ببينيم مكتب سبوليسم چيست؟ سمبوليسم يا نمادگرايي مكتبي ادبي – هنري است؛ كه در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم در اروپا و آمريكا رواج يافت. اين مكتب در حدود سال 1855م. در "فرانسه" پايه ريزي شد و در سالهاي 1880 تا 1890 به اوج فعاليت خود رسيد.
مكتب سمبوليسم پيش از آنكه به شكل مكتبي مستقل درآيد. در بين گروهي از جوانان آن دوران پايهگذاري شد. اين افراد كه به تمامي قواعد و قوانين اجتماعي، سياسي و حتي اخلاقي معترض بودند، تلاش ميكردند تا هر آنچه با سنت گذشته ارتباط داشت را نابود نمايند. آنها با درآميختن احساسات و عواطف شاعرانه با هرزگي و بيبندوباري، ادبيات تازهاي را پديد آورند. همين روح عصيانگر آنها، در نهايت منجر به ايجاد تغييرات اساسي در ادبيات گرديد. برجستهترين فرد اين گروه، "ورلن"(Verlaine) بود كه كتاب "شاعران نفرين شده" او زمينههاي ظهور سمبوليسم را فراهم كرد. اين گروه به خاطر رفتارهاي افراطيشان به گروه "منحط" شهرت يافتند.[3]
از سوي ديگر نويسندهی ديگري به نام "ادگار آلنپو"(Edgar Allan Poe) در آمريكا موفق به خلق آثاري شد كه ترجمهی آنها تأثير بسزايي در شكلگيري مكتب سمبوليسم داشت. اين آثار كه غالبا به وسيلهی "بودلر"(Bolder) به زبان فرانسوي ترجمه ميشد، به همراه كتابي از بودلر به نام "گلهاي بدي" دنياي ادبيات را تكان داد. سپس شاعراني مانند "استفان مالارمه" (Mallarme) و "آرتور رمبو"(Rimbaud) پايههاي اين مكتب را استوار كردند.[4]
اين شاعران كه اندكي متعادلتر از شاعران منحط بودند، ميكوشيدند با مطالعات عميقتر جايگاه هنري خود را تثبيت نمايند. آنها كه به نظريهی "هنر براي هنر" معتقد بودند، با استفاده آموزشي و تعليمي هنر و ادبيات مخالفت ميورزيدند.
به عقيدهی آنها جهان سراسر رمز و راز است و مردم عادي از درك اين دنياي مرموز عاجزند و تنها شاعران ميتوانند اين اسرار را درك نمايند. از نظر آنها شاعر پيامبري است؛ كه ميتواند درون يا وراي دنياي واقعي ببيند و از آنجا كه اين عوالم توصيف ناپذيرند، شاعر سمبوليست ميكوشد با استفاده از زباني نمادين دنياي ناشناخته را به مخاطب بشناساند.[5]
مخالفت آنها با قيد و بندهاي ادبيات سنتي رفته رفته سبب ايجاد تغييراتي در اوزان شعري گرديد."رمبو" و "ورلن" نخستين كساني بودند كه شعر آزاد را در "ادبيات فرانسه" مطرح نمودند.
بارزترين ويژگي سمبوليستها، درونگرايي شديد و قطع ارتباط آنها با جهان بيرون بود. به باور آنها عرصهی شعر از آنجا شروع ميشود كه با واقعيت قطع رابطه شود.
درون گرايي و اعتقاد آنها به جهان ماوراء و تأكيد بر تخيل و كشف و شهود سبب شد كه شعر سمبوليستها از پيچيدگيهاي خاصي برخوردار شود و گاهي درك معناي آن به راحتي امكان پذير نباشد. توجه به همين ويژگيها، فضاي آثار سمبوليستي غالبا مه آلود و وهمانگيز بود.
سمبوليستها شعر را وسيلهاي براي بيان عواطف و احساسات شاعر ميدانستند و ميكوشيدند به جاي ارائهی يك پيام فكري يا اخلاقي، يك وضعيت عاطفي خلق كنند كه در آن از نمادهاي ظاهري براي بیان اين عواطف استفاده شود.[7]
از ديگر ويژگيهاي فكري سمبوليستها بدبيني و نگاه تيره و تار آنها به جهان بود. ريشهی اين بدبيني را بايد در تأثيرپذيري آنها از افكار "شوپنهاور" (Schopen Hauer)، فيلسوف آلماني قرن نوزدهم ميلادي جستجو كرد. او كه با ديدي منفي به زندگي انسان نظر داشت و آن را سراسر بدي و شر ميدانست، مرگ را تنها راه رهايي انسان از اين زندگي رنجبار تلقي ميكرد. اين افكار به شدت بر هنرمندان سمبوليست مؤثر افتاد، به طوري كه هالهاي از يأس و انبوه آثار آنها را فرا گرفت.[8]
يكي از چيزهايي كه به شدت توجه سمبوليستها را به خود جلب كرد، موسيقي بود. آنها ميكوشيدند شعر را به موسيقي نزديك نمايند؛ زيرا موسيقي هم زباني غيرمستقيم داشت و هم بيواسطه با عواطف انساني در ارتباط بود، بدون آنكه پيام خاصي را به مخاطب القاء كند. به همين سبب، سمبوليستها توجه به آهنگ و موسيقي دروني شعر را دستور كار خود قرار دادند؛ به طوري كه "مالارمه" معتقد بود: شعر پيش از آنكه كلماتي با معنا باشد، همراهي و هماهنگي صداهاست و عبارتي زيبا و بيمعني از عبارتي كه معنا دارد، ولي زيبا نيست، ارزشمندتر است.[9]
اين جنبش سرانجام در دهه اول قرن بيستم به وسيله "آندره برتون"(Andre Breton) به مكتب سوررئاليسم تغيير شكل يافت.