سید حمیری و قصیده مشهور در وصف آل بیت (ع)
سیّد اسماعیل حمیری از شاعران مدحگوی ائمّه اطهار ـ علیهم السلام ـ است که در جلالت شأن او روایات گوناگونی از ائمّه طاهرین در دست است.
علاّمه مجلسی ـ رضوان اللّه تعالی علیه ـ در کتاب شریف بحار الانوار، 47/325 ـ 329 روایات گوناگونی را درباره او نقل فرموده اند که روایت زیر به نقل از سهل بن ذبیان در مقام این شاعر، ما را در این مقام بسنده است:
روزی قبل از آن که کسی خدمت [حضرت] امام علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ برسد، رسیدم، حضرت به من فرمودند: سلام بر تو ای ابن ذبیان! اکنون رسول خدا خواست که تو این جا به نزد ما بیایی. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! برای چه؟
فرمودند: به جهت رؤیایی که شب پیش دیدم، و مرا بیتاب ساخته است.
عرض کردم: ان شاء اللّه خیر است.
حضرت فرمودند: ای ابن ذبیان! گویی در رؤیا دیدم که برای من نردبانی با صد پله گذاشته اند و من بالای آن رفتم.عرض کردم: ای سرور من! شما را به طول عمر بشارت میدهم، چه بسا شما صد سال زندگی کنید، برای هر پله یک سال.
حضرت فرمودند: اگر خدا بخواهد میشود. سپس فرمودند: ای ابن ذبیان! هنگامی که به بالای نردبان رفتم، گویی دیدم که وارد سراپردهای سبزرنگ شدهام که بیرون آن از داخل دیده میشود. جدّ خود، رسول خدا ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ را دیدم که در آن نشستهاند و در طرف راست و چپ ایشان دو پسر خوشروی بودند که نور از چهره آنها میبارید؛ زنی را با خلقتی باشکوه دیدم و در پیش او مردی با ابهّت نشسته بود، و در این حال مردی پیش روی او ایستاده بود و این قصیده را میخواند: «لأمّ عمرو باللّوی مربع».
هنگامی که نبی [اکرم] ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ مرا دیدند، به من خوشآمد گفتند و فرمودند: به پدرت [حضرت] علی ـ علیه السلام ـ سلام کن! بر ایشان سلام کردم. سپس به من فرمودند: بر مادرت [حضرت] فاطمه زهرا ـ سلام اللّه علیها ـ سلام کن! بر ایشان سلام کردم. سپس به من فرمودند: بر پدرانت [حضرت امام] حسن و حسین سلام نما! بر ایشان سلام کردم. سپس به من فرمودند: بر شاعر و مدحگوی ما در سراپرده دنیا، سیّد اسماعیل حمیری، سلام کن! بر او سلام کردم و نشستم.
سپس نبی [اکرم] ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ به سیّد اسماعیل نگاه کردند و بدو فرمودند: به خواندن قصیدهای که در آن بودیم برگرد، سپس به خواندن ادامه داد و گفت:
لأمّ عمروٍ باللّوی مَربعُ طامسةٌ اعلامُه بَلقعُ
در لوی بُد یار ما را خانهای خانه رفت از بین و شد ویرانهای
نبی [اکرم] ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ گریستند، وقتی سخن شاعر به این جا رسید: «و وجهه کالشّمس إذ تطلع»، نبی [اکرم] ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ و فاطمه ـ سلام اللّه علیها ـ و هر که با آنها بود، گریستند. و وقتی شاعر به این جا رسید که:
قالوا لَه لَو شئتَ اَعلمتنا الی مَن الغایةُ و المفزعُ
کآمدندش در مکانی مشتهر عدهای را حبّ شاهی بُد به سر
نبی [اکرم] ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ دستهای خود را بلند کردند و فرمودند: خدایا! تو شاهد بر من و ایشانی که من ایشان را آگاهانیدم که «غایت» و «مفزع» [ = پناهگاه]، علی بن ابی طالب است و با دست بدو اشاره کردند در حالی که [حضرت] علی ـ علیه السلام ـ پیش روی نبی [اکرم] ـ صلوات اللّه علیه ـ بودند.
حضرت علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ فرمودند: هنگامی که سیّد اسماعیل حمیری از خواندن قصیده فارغ شد، نبی [اکرم] ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ رو به من کردند و فرمودند: ای علی بن موسی! این قصیده را حفظ کن! و به شیعیان ما بگو آن را حفظ کنند، و آنان را آگاه نما، هر که این قصیده را حفظ کند و زیاد بخواند بهشت را در نزد خداوند متعال برای او ضامنم.
حضرت رضا ـ علیه السلام ـ فرمودند: نبی اکرم ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ مکرّر برای من این قصیده را خواندند تا آن که آن را از حفظ شدم.
متن کامل این قصیده:
لِأُمِّ عَمْرٍو بِاللِّوَى مَرْبَعٌ / طَامِسَةٌ أَعْلَامُهُ بَلْقَعٌ
تَرُوحُ عَنْهُ الطَّیْرُ وَحْشِیَّةً / وَ الْأُسْدُ مِنْ خِیفَتِهِ تَفْزَعُ
بِرَسْمِ دَارٍ مَا بِهَا مُونِسٌ / إِلَّا صِلَالٌ فِی الثَّرَى وُقَّعٌ
رَقْشٌ یَخَافُ الْمَوْتُ نَفَثَاتِهَا / وَ السَّمُّ فِی أَنْیَابِهَا مُنْقَعٌ
لَمَّا وَقَفْنَ الْعِیسُ فِی رَسْمِهَا / وَ الْعَیْنُ مِنْ عِرْفَانِهِ تَدْمَعُ
ذَکَرْتُ مَنْ قَدْ کُنْتُ أَلْهُو بِهِ / فَبِتُّ وَ الْقَلْبُ شَجًا مُوجَعٌ
کَأَنَّ بِالنَّارِ لِمَا شَفَّنِی / مِنْ حُبٍّ أَرْوَى کَبِدِی تَلْذَعُ
عَجِبْتُ مِنْ قَوْمٍ أَتَوْا أَحْمَداً / بِخُطَّةٍ لَیْسَ لَهَا مَوْضِعٌ
قَالُوا لَهُ لَوْ شِئْتَ أَعْلَمْتَنَا / إِلَى مَنِ الْغَایَةُ وَ الْمَفْزَعُ
إِذَا تُوُفِّیتَ وَ فَارَقْتَنَا / وَ فِیهِمْ فِی الْمُلْکِ مَنْ یَطْمَعُ
فَقَالَ لَوْ أَعْلَمْتُکُمْ مَفْزَعاً / کُنْتُمْ عَسَیْتُمْ فِیهِ أَنْ تَصْنَعُوا
صَنِیعَ أَهْلِ الْعِجْلِ إِذْ فَارَقُوا / هَارُونَ فَالتَّرْکُ لَهُ أَوْدَعُ
وَ فِی الَّذِی قَالَ بَیَانٌ لِمَنْ / کَانَ إِذَا یَعْقِلُ أَوْ یَسْمَعُ
ثُمَّ أَتَتْهُ بَعْدَ ذَا عَزْمَةٌ / مِنْ رَبِّهِ لَیْسَ لَهَا مَدْفَعٌ
أَبْلِغْ وَ إِلَّا لَمْ تَکُنْ مُبْلِغاً / وَ اللَّهُ مِنْهُمْ عَاصِمٌ یَمْنَعُ
فَعِنْدَهَا قَامَ النَّبِیُّ الَّذِی / کَانَ بِمَا یَأْمُرُهُ یَصْدَعُ
یَخْطُبُ مَأْمُوراً وَ فِی کَفِّهِ/ کَفُّ عَلِیٍّ ظَاهِراً تَلْمَعُ
رَافِعُهَا أَکْرِمْ بِکَفِّ الَّذِی / یَرْفَعُ وَ الْکَفِّ الَّذِی یُرْفَعُ
یَقُولُ وَ الْأَمْلَاکُ مِنْ حَوْلِهِ / وَ اللَّهُ فِیهِمْ شَاهِدٌ یَسْمَعُ
مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا لَهُ / مَوْلًى فَلَمْ یَرْضَوْا وَ لَمْ یَقْنَعُوا
فَاتَّهَمُوهُ وَ حَنَّتْ مِنْهُمْ / عَلَى خِلَافِ الصَّادِقِ الْأَضْلَعُ
وَ ضَلَّ قَوْمٌ غَاظَهُمْ فِعْلُهُ / کَأَنَّمَا آنَافُهُمْ تُجْدَعُ
حَتَّى إِذَا وَارَوْهُ فِی قَبْرِهِ / وَ انْصَرَفُوا عَنْ دَفْنِهِ ضَیَّعُوا
مَا قَالَ بِالْأَمْسِ وَ أَوْصَى بِهِ / وَ اشْتَرَوُا الضُّرَّ بِمَا یَنْفَعُ
وَ قَطَّعُوا أَرْحَامَهُ بَعْدَهُ / فَسَوْفَ یُجْزَوْنَ بِمَا قَطَّعُوا
وَ أَزْمَعُوا غَدْراً بِمَوْلَاهُمُ / تَبّاً لِمَا کَانَ بِهِ أَزْمَعُوا
لَا هُمْ عَلَیْهِ یَرِدُوا حَوْضَهُ/ غَداً وَ لَا هُوَ فِیهِمُ یَشْفَعُ
حَوْضٌ لَهُ مَا بَیْنَ صَنْعَا إِلَى / أَیْلَةَ وَ الْعَرْضُ بِهِ أَوْسَعُ
یُنْصَبُ فِیهِ عَلَمٌ لَلْهُدَى / وَ الْحَوْضُ مِنْ مَاءٍ لَهُ مُتْرَعٌ
یَفِیضُ مِنْ رَحْمَتِهِ کَوْثَرٌ / أَبْیَضُ کَالْفِضَّةِ أَوْ أَنْصَعُ
حَصَاهُ یَاقُوتٌ وَ مَرْجَانَةٌ / وَ لُؤْلُؤٌ لَمْ تَجْنِهِ إِصْبَعُ
بَطْحَاؤُهُ مِسْکٌ وَ حَافَاتُهُ / یَهْتَزُّ مِنْهَا مُونِقٌ مَرْبَعٌ
أَخْضَرُ مَا دُونَ الْوَرَى نَاضِرٌ / وَ فَاقِعٌ أَصْفَرُ أَوْ أَنْصَعُ
فِیهِ أَبَارِیقُ وَ قِدْحَانُهُ / یَذُبُّ عَنْهَا الرَّجُلُ الْأَصْلَعُ
یُذَبُّ عَنْهَا ابْنُ أَبِی طَالِبٍ / ذَبَّاً کَجَرْبَا إِبِلٍ شُرَّعٌ
وَ الْعِطْرُ وَ الرَّیْحَانُ أَنْوَاعُهُ / زَاکٍ وَ قَدْ هَبَّتْ بِهِ زَعْزَعُ
رِیحٍ مِنَ الْجَنَّةِ مَأْمُورَةٌ / ذَاهِبَةٌ لَیْسَ لَهَا مَرْجِعٌ
إِذَا دَنَوْا مِنْهُ لِکَیْ یَشْرَبُوا / قِیلَ لَهُمْ تَبّاً لَکُمْ فَارْجِعُوا
دُونَکُمْ فَالْتَمِسُوا مَنْهَلًا / یُرْوِیکُمْ أَوْ مَطْعَماً یُشْبِعُ
هَذَا لِمَنْ وَالَى بَنِی أَحْمَدَ / وَ لَمْ یَکُنْ غَیْرُهُمْ یَتْبَعُ
فَالْفَوْزُ لِلشَّارِبِ مِنْ حَوْضِهِ / وَ الْوَیْلُ وَ الذُّلُّ لِمَنْ یَمْنَعُ
وَ النَّاسُ یَوْمَ الْحَشْرِ رَایَاتُهُمْ / خَمْسٌ فَمِنْهَا هَالِکٌ أَرْبَعُ
فَرَایَةُ الْعِجْلِ وَ فِرْعَوْنُهَا / وَ سَامِرِیُّ الْأُمَّةِ الْمُشْنَعُ
وَ رَایَةٌ یَقْدُمُهَا أَدْلَمٌ / عَبْدٌ لَئِیمٌ لُکَعٌ أَکْوَعُ
وَ رَایَةٌ یَقْدُمُهَا حَبْتَرٌ / لِلزُّورِ وَ الْبُهْتَانِ قَدْ أَبْدَعُوا
وَ رَایَةٌ یَقْدُمُهَا نَعْثَلٌ / لَا بَرَّدَ اللَّهُ لَهُ مَضْجَعٌ
أَرْبَعَةٌ فِی سَقَرَ أُودِعُوا / لَیْسَ لَهَا مِنْ قَعْرِهَا مَطْلَعٌ
وَ رَایَةٌ یَقْدُمُهَا حَیْدَرٌ / وَ وَجْهُهُ کَالشَّمْسِ إِذْ تَطْلُعُ
غَداً یُلَاقِی الْمُصْطَفَى حَیْدَرٌ / وَ رَایَةُ الْحَمْدِ لَهُ تُرْفَعُ
مَوْلًى لَهُ الْجَنَّةُ مَأْمُورَةٌ / وَ النَّارُ مِنْ إِجْلَالِهِ تَفْزَعُ
إِمَامُ صِدْقٍ وَ لَهُ شِیعَةٌ / یُرْوَوْا مِنَ الْحَوْضِ وَ لَمْ یُمْنَعُوا
بِذَاکَ جَاءَ الْوَحْیُ مِنْ رَبِّنَا / یَا شِیعَةَ الْحَقِّ فَلَا تَجْزَعُوا
الْحِمْیَرِیُّ مَادِحُکُمْ لَمْ یَزَلْ / وَ لَوْ یُقْطَعُ إِصْبَعٌ إِصْبَعٌ
وَ بَعْدَهَا صَلُّوا عَلَى الْمُصْطَفَى / وَ صِنْوِهِ حَیْدَرَةَ الْأَصْلَع(١)
:: ترجمهی منظوم این قصیده توسط علامه حسنزادهی آملی
در لوی بُد یار ما را خانهای / خانه رفت از بین و شد ویرانهای
زان فضای جانفزای دلربا / وحش اندر وحشت و مرغ هوا
یک نشانی زان دیار یار نیست / همدمش جز عقرب جرار نیست
نیست یاری تا کزو دل خوش بود / غیر مارانی که آدمکش بود
آرمیدم چون در آن جای شگفت / آسمان دیده باریدن گرفت
یاد آن جانانهام آمد به سر / آتش حسرت ز قلبم شعلهور
تا خیال یار دیرینم فتاد / آتشی در جان شیرینم فتاد
در شگفتم از گروهی در جهان / در حضور خاتم پیغمبران
کآمدندش در مکانی مشتهر / عدهای را حبّ شاهی بُد به سر
جمله گفتندش که ای خیرالأنام / بعد تو ما را که میباشد امام
مصطفی فرمود گر سازم عیان / کیست بعد از من امام انس و جان،
با رسول خویشتن کاری کنید / که به موسی کرد آن قوم پلید
ترک هارون وزیرش کردهاند / دست اندر دم گوساله زدند
«پوزهها زیر دمش اسپوختند / خرمن هستیّ خود را سوختند»
این سخن از آن رسول پاکزاد / حجّتی گویاست بر اهل رشاد
بعد از آن بر آن رسول پاکبین / آمده دستور ربّالعالمین
احمدا! برگو به مردم این پیام / تا مر آنان را شود حجّت تمام
ور نگویی نیستی بر ما رسول / آن همه سعی تو کی باشد قبول؟
ترس گر باشد تو را از آن و این / من تو را باشم نگهدار و معین
پس ز جا برخاست آن دم مصطفی / تا کند امر خدا را برملا
بود اندر دست او دست علی / «افتخار هر نبی و هر ولی»
وه چه نیکو دست، دست مصطفی / وه چه نیکو دست شاه اولیا
در میان جملهی افرشتگان / حقتعالی شاهد اندر آن میان
«گفت هر کس را منم مولا و دوست / إبن عمّ من علی مولای اوست»
اوست بعد از من امام انس و جان / نی فلان و نی فلان و نی فلان
مینشد خرسند کس از کار او / متّهم کردندش از گفتار او
لب گشودند از پی چون و چرا / چشم پوشیدند از خیرالوری
گمره آن قوم جهول بوالفضول / ناپسندش اوفتد قول رسول
در غضب هر یک ز خودبینیّشان / گوییا ببریده شد بینیّشان
قصد حیله کرده با مولایشان / ای دو صد لعنت بر آن شورایشان
تا که از تدفین او برگشتهاند / جملگی از دین او برگشتهاند
حرف دیروز پیمبر کز اله / آمده، کردند مر او را تباه
آنچه شد زان بیخرد نامردمان / سود دادند و گرفتندی زیان
قطع ارحامش نمودند از ستیز / حق جزایشان دهد در رستخیز
چون که فردا شد قیامت را قیام / آن همه لبتشنه و خشکیده کام
نی مر آنان را ز حوض او نصیب / نی شفاعتخواهشان باشد حبیب
وسعت آن حوض چون دریا بود / نی به قدر ایله تا صنعا بود
پرچمی در وی بود افراشته / آب اندر وی بود انباشته
نهر کوثر میشود جاری از آن / پرچم وی رهنمای مؤمنان
در سفیدی آمده بهتر ز سیم / سنگ ریزه اندر او درّ یتیم
خرّم است و رنگرنگ و مشکفام / بوی جنّت آید از وی در مشام
ظرفهای آن بسی جالب بود / ساقی آن پور بوطالب بود
سوی او آیند تا نوشند از آن / بشنوند نفرین و ردّ بیامان
کای گروه اوفتاده در ضلال / مر شما را نیست این آب زلال
این برای احمد و یاران اوست / وآنکه او را حبّ فرزندان اوست
رو بهدست آرید دیگر آبخور / نیست این حوض از برای گاو و خر
هر که از آن حوضشان نوشیده است / جامهی عزّت به خود پوشیده است
روز محشر پنج بیدق آشکار / زان همه یک بیدقاستی رستگار
بیدق گوساله و فرعون او / بیدقی از سامری زشتخو
بیدق ادلم سیاه نابهکار / بیدقی از نعثل دور از شعار
این چهار و پیرو آیینشان / بینشان اندر هلاکت بینشان
پنجمی را قائد او حیدر است / این نه از من از خدای اکبر است
«ای گروه شیعیان! شادی کنید / همچو سرو و سوسن آزادی کند»
«حمیری» باشد ثناگوی شما / گرچه بند از بند او گردد جدا
بر نبی و حیدر داماد او / رحمت حق باد تا میعاد او
از «حسن» داری خبر ای کردگار / کو محب احمد است و هشت و چار
نی به تقلید است بل دارد یقین / رستگاری نیست اندر غیر این
در ازل شد با علی پیوند او / گر جدا سازند بند از بند او(٢)
پینوشت ها:
١. بحارالأنوار، ج۴٧، صفحه ٣٣٠-٣٣٢
٢. دیوان اشعار استاد حسن حسنزاده آملی، صفحه ۴٨٠-۴٨۴