* أباد الله خضراءهم
* ابدء بنَفسک
o ترجمه: «از خود آغاز کن!»
o مترادف: «اول خویش سپس درویش.»
* ابذل لصدیقک دمک ومالک
o ترجمه: «خونت و اموالت را برای دوستت بده»
* إبرة فی کومة قش
o ترجمه: «سوزن در کوهی از کاه»
* أبرد من الثلج
o ترجمه: «سردتر از یخ»
* أبصر من الغراب
* أبصر من زرقاء الیمامة
o ترجمه: «دوربینتر از زرقاء.»
o تمثیل: «ای خداوندی که گر روی تو اعمی بنگرد// از فروغ روی تو بیناتر از زرقا شود.»
o شرح: «زرقاء نام زنی از عرب است که از مسافتی بعید میدیدهاست.» امثال و حکم -
*
o ترجمه: «دوربینتر از کلاغ.»
* أبطأ من سلحفاة
o ترجمه: «کندتر از لاکپشت»
* أبعد من الثریا
o ترجمه: «دورتر از ثریا»
* اَبقضالاَشیا عندیالطلاق
o مترادف: «تو برای وصل کردن آمدی// نی برای فصل کردن آمدی»
o مشابه: «بود سوزن بهاز تیغ برنده// که این دوزنده آمد آن درنده»
* أبکى من یتیم
o ترجمه: «گریان تر از یتیم»
* أبلغ من قس بن ساعدة
* أبیع من إخوة یوسف
* أتب من أبی لهب
* أتبع من الظل
* اتق شَر مِن اَحسنت اِلیه
o ترجمه: «از زیان و آسیب آنکه بدو نیکویی کردهای پرهیز کن.» امثال و حکم -
o تمثیل: «گفت حق است این ولی ای سیبویه// اتق شر من احسنت الیه»
o مشابه: «سزای نیکی بدی است.»
o مشابه: «با هرکه دوستی خود اظهار میکنم// خوابیدهدشمنی است که بیدار میکنم»
* اتقوا فِراسَةالمؤمِن
o ترجمه: «بپرهیزید از تیزمغزی مؤمنان» امثال و حکم - دهخدا
o تمثل: «تو اگر مؤمنی فراست کو// ور شدی مؤتمن حراست کو// فال مؤمن فراست نظر است// وین زتقویم و زیج ما بدر است// مؤمن از رنگ چهره برخواند// هرچه دانا زدفترش داند// دل مؤمن بسان آینه است// همه نقشی در آن معاینه است» اوحدی
* اتقوا مِن غَضَب الحَلیم
o ترجمه: «از خشم بردباران پرهیز کنید.»
o مترادف: «از آن مترس که های و هو دارد// از آن بترس که سر بتو دارد»
o تمثیل: «بگاه صلح سبکروحتر زحلم شجاع// بهروز حرب گرانمایهتر زخشم حلیم» رونی
* اتقو مِن مَواضِع التهم
o ترجمه: «از بهتانگاهها اجتناب ورزید» امثال و حکم - دهخدا
o مترادف: «جایی منشین که چون نهی پای// تهمتزده خیزی از چنان جای// صوفی که رود بهمجلس می// وقتی بچکد پیاله بر وی// چون شهره شود عروس معصوم// پاکی و پلیدیش چهمعلوم» امیر خسرو
o مترادف: «چو من خلوتنشین باشم تو مخمور// زتهمت، رأی مردم که شود دور» نظامی
* اتَّکَلْنا منه على خُصٍّ
* الاتحاد قوة
* اترک الشر یترکک
* اتسع الخرق على الراقع
* اتق الأحمق أن تصحبه إنما الأحمق کالثوب الخلق کلما رقعت منه جانبا صفقته الریح وهنا فانخرق
* أثبت من الوشم
* أثقل من جبل
* أجبن من نعامة
* اجتنب مصاحبة الکذاب فإن اضطررت إلیه فلا تُصَدِّقْهُ
* اجع کَلبَک یتعبک
o ترجمه: «سگ خویش گرسنه دار تا از دنبال تو آید» امثال و حکم - دهخدا
o مشابه: «اسب فربه شود، شود سرکش» سنائی
o تمثل: «آلت اِشکار جز سگ را مدان// کمترک انداز سگ را استخوان// زانکه سگ چون سیر شد سرکش شود// کی سوی صید و شکاری خوش رود» جلالالدین محمد بلخی
* اجلس حیث یُؤْخَذُ بیدک وَتُبَرُّ ولا تجلس حیث یؤخذ برجلک وتُجَرُّ
* أجهل الناس من کان على السلطان مدلا وللإخوان مذلا
* أجود من حاتم
* احذر الأحمق واحذر وُدَّهُ (إنما الأحمق کالثوب الْخَلَق)
* احذر عدوک مرة وصدیقک ألف مرة فإن انقلب الصدیق فهو أعلم بالمضرة
* احذر مباسطةالملوک
o ترجمه: «از بساط پادشاهان دوری کن»
o مترادف: «از صحبت پادشه بپرهیز// چون پنبهٔ نرم زآتش تیز» نظامی
* أحذر من غراب
o ترجمه: «ترسندهتر از کلاغ» امثال و حکم - دهخدا
o تمثل: «بودم حذور همچو غرابی برای آنک// همچون غراب جای گرفتم در این خراب» مسعود سعد سلمان
* احذروا من لا یرجى خیره ولا یؤمن شره
* أحر من الجمر
* إحراق طیبا
* أحرس من کلب
* أحرص من نملة
* أحزن من الخنساء على صخر
* اَحسَنالشعر، یا اعذبالشعر اکذبه
o ترجمه: «شعر هرچه بهدروغ نزدیکتر زیباتر»
o تمثل: «در شعر مپیچ و در فن او// چون اکذب اوست احسن او» نظامی
* أَحْسِنْ إلی الناس تستعبد قلوبهم
* اُحْسِن اٍلی مِن اساء
o ترجمه: «با آنکه بدی کرده نکویی میکن» امثال و حکم - دهخدا
o مشابه: «بَدانرا نیک دارید ای عزیزان// که خوبان خود عزیز و نیکروزند» سعدی
o تمثل: «بدی را بدی سهل باشد جزا// اگر مردی احسن الی من اسا» سعدی
* أحضر الناس جوابا من لم یغضب
* احفر بئرا وَطُمَّ بئرا ولا تُعَطِّلْ أجیرا
* احفظ قرشک الأبیض لیومک الأسود
* أحکم من لقمان
* أحمد البلاغة الصمت حین لا یَحْسُنُ الکلام
* احمق من هبنقه
o ترجمه: «احمقتر از هبنقه»
o شرح: هبنقه از حمقای مشهور عرب است که وقتی گردنبندی بهخود آویخت. پرسیدند: این تورا بهچهکار است؟ گفت: تا با دیگران عوض نشوم.»
* أحن من الأم على أولادها
* آخ الأْکْفاءَ وداه الأعداءأخوک من صَدَقک لا من صدّقک
* أخاک أخاک إن مَنْ لا أخا له کَساعٍ إلى الهیجا بغیر سلاح
* اختر أهون الشرین
* اختلط حابلهم بنابلهم
* آخر الحیاة الموت
* آخر العنقود
* اخطب لابنتک ولا تخطب لابنک
* أَخْفَقَ حالب التیس
* أخوک من صدقک النصیحة
o ترجمه: «برادر تو آنکس باشد که تورا پند دهد»
o مترادف: «برادر تو آنکس باشد که عیب تو از تو نپوشد» امثال و حکم - دهخدا
* أخون من ذئب
* ادبالنفس خیر من ادبالدرس
* ترجمه: «ادبی که در نهاد مرد باشد نیکوتر از ادبی است که از راه درسخواندن کسب شود.»
o مشابه: «بربسته دگر باشد و بررسته دگر»
o تمثل: «ملک بربسته چنان باشد ضعیف// ملک بررسته چنان باشد شریف» جلالالدین محمد بلخی
o معنی: فطری و طبیعی از مصنوعی بهتر است.
* ادخلوالبیوت من ابوابها
o ترجمه: «از در خانهها وارد منازل شوید»
o مشابه: «کار را از راه درست انجام دهید»
o تمثل: «گر همی جویید دُر بیبها// ادخلوالابیات من ابوابها» جلالالدین محمد بلخی
o معنی: هرکاری را باید از راه و طریق مخصوص بهخود آغاز نمود.
* أَدّى قدراً مستعیرها
* أدنى من حبل الورید
* إذا أتاک أحد الخصمین وقد فُقِئَتْ عینه فلا تقض له حتى یأتیک خصمه .فلعله قد فُقِئَتْ عیناه
* إذا أردت أن تطاع فأمر بما یستطاع
* إذا الشعب یوما أراد الحیاة فلا بد أن یستجیب القدر
* إذا المرء لم یدنس من اللؤم عرضه فکل رداء یرتدیه جمیل
* إذا أنت أکرمت الکریم ملکته وإن أنت أکرمت اللئیم تمردا
* إذا أنت لم تشرب مرارا على القذى ظمئت وأی الناس تصفو مشاربه
* إذا بلغ الرأی المشورة فاستعن بحزم ناصح أو نصیحة حازم
* إذا تخاصم اللصان ظهر المسروق
* إذا تفرقت الغنم قادتها العنز الجرباء
* إذا تکلمت بالکلمة ملکتک وإذا لم تتکلم بها ملکتها
* إذا تم العقل نقص الکلام
* إذا تمنیت فاستکثر
* إذا تولى عقداً أحکمه
* إذا جاء الحین حارت العین
* إذا حان القضاء ضاق الفضاء
* إذا حضر الماء بطل التیمم
* إذا دببت على المنسأة من هرم فقد تباعد عنک اللهو والغزل
* إذا ذکرت الذئب فأعد له العصا
* إذا ذکرت الذئب فخذ الحذر
* إذاذل مولى فهو ذلیل
* إذا رأیت نیوب اللیث بارزة فلا تظنن أن اللیث یبتسم
* إذازل العالِمُ زل بزلته العالَمٌ
o ترجمه: «پایلغز دانشمندان پایلغز جهان است» امثال و حکم - دهخدا
o مشابه: «هرچه بگندد نمکش می زنند// وای بهوقتی که بگندد نمک»
* إذا ساء فعل المرء ساءت ظنونه
o ترجمه: «تبهکاران بدگمان باشند» امثال و حکم - دهخدا
* إذا سأل ألحف وإن سئل سوّف
* إذا سلمت من الأسد فلا تطمع فی صیده
* إذا سمعت الرجل یقول فیک من الخیر ما لیس فیک فلا تأمن أن یقول فیک من الشر ما لیس فیک
* إذا صدأ الرأی أصقلته المشورة
* إذا صُنْتَ المودة کان باطنها أحسن من ظاهرها
* إذا ضربت فأوجع فإن الملامة واحدة
* إذا ظلمت من دونک فلا تأمن عقاب من فوقک
* إذا عُرِفَ السبب بطل العجب
* إذا غامَرْتَ فی شرف مروم فلا تقنع بما دون النجوم
* إذا فرغ الفؤاد ذهب الرقاد
* إذا قصرت یدک عن المکافأة فلیصل لسانک بالشکر
* إذا قل ماء الوجه قل حیاؤه (ولا خیر فی وجه إذا قل ماؤه)
* إذا کان الصبر مُرًّا فعاقبته حلوة
* إذا کان الکلام من فضة فالسکوت من ذهب
* إذا کنت تدری فتلک مصیبة وإن کنت لا تدری فالمصیبة أعظم
* إذا کنت ذا رأی فکن ذا عزیمة
* إذا کنتَ ذا رأىٍ فکن ذا مشورة فإن فساد الرأی أن تترددا
* إذا کنت سنداناً فاصبر وإذا کنت مطرقة فأوجع
* إذا کنت فی کل الأمور معاتبا صدیقک لم تلق الذی لا تعاتبه
* إذا لم یکن إلا الأَسِنَّةُ مرکبا فلا رأی للمضطر إلا رکوبها
* إذا لم ینفعک البازی فانتف ریشه
* إذا نُصِرَ الرأی بطل الهوى
* إذا هَبَّتْ ریاحک فاغتنمها
* اذالم تستحی فأفعل ما تشاء
* أذل البخل أعناق الرجال
* أراق ماء وجهه
* أرخص من التمر فی البصرة
* أرسل حکیما ولا توصه
o مترادف: «حکیم را بهوصیتکردن حاجت نیست» قرةالعین
* أرفع من السماء
* أرق من النسیم
* أرى کل إنسان یرى عیب غیره ویعمى عن العیب الذی هو فیه
* أریق من ماء شبابه
* ازرع کل یوم تأکل
* أزهى من طاووس
* أساء سمعا فأساء إجابة
* أسبق من الأجل
* أسبق من الأفکار
* استر عورة أخیک لما یعلمه فیک
* استقبال الموت خیر من استدباره
* استندت إلى خصٍ مائلٍ
* استنوق الجمل
* أسد علیَّ وفی الحروب نعامة
* أسرع من البرق
* أسرع من الریح
* أسرع من الطرف
* أسرع من سهم
* أسقط فی یده
* أسمع جعجعة ولا أرى طحنا
* الإشارات تُغْنی اللبیب عن العبارات
* أشأم من البسوس
* أشأم من طویس
o ترجمه: «بدشگونتر از طویس»
o تمثل: «بلی شومتر از طویسی که فعلت// همی رخنه در حکم فرقان نماید» ادیب پیشاوری
o شرح: «طویس نام مخنثی از عرب است که بهشومی و نافرخندگی مشهور بوده و او خود میگفتهاست، ای مردمان مدینه تا من زنده باشم خروج دجال و دابه را چشم دارید و چون بمیرم دل آسوده کنید... ساعتی که مادر مرا بزاد پیامبر خدای از جهان بشد و گاهی که از شیر بازگرفت ابیبکر فرمان یافت. و بدان روز که به حد مردان رسیدم عمر را بکشتند. و در شب کدخدایی من عثمان به قتل رسید.» امثال و حکم - دهخدا
* اشتدی یا أزمة تنفرجی
* أشجع من دیک
* أشجى من حمامة
* أشد الجهاد مجاهدة الغیظ
* أشد الفاقة عدم العقل
* اشکر من أَنْعَمَ علیک وأَنْعِمْ على من شکرک
* أشم من نعامة
* أشهر من النار على الْعَلَمِ
* اصبر تنل
* اصبر قلیلا فبعد العسر تیسیر وکل أمر له وقت وتدبیر
* اصبر لکل مُصِیبةٍ وتجلًّدِ واعلم بأن الدهر غیر مُخَلَّدِ
* أصبر من حمار
* أصحاب العقول فی نعیم
* أصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم
* أصفى من الدمعة
* إصلاح الموجود خیر من انتظار المفقود
* أصنع من دود القز
* اضحک یضحک العالم معک وابک تبک وحدک
* اِضْرِبْ ما دام الحدید حامیاً
* أضعت شاة جعلت الذئب حارسها أما علمت بأن الذئب حراس
* أضیع من قمر الشتاء
* أضیقالأمر أدناه الیالفرج
o ترجمه: «هرچند کار تنگتر بهگشایش نزدیکتر»
o مترادف: «تا پریشان نشود کار بهسامان نشود»
o مشابه: «کی شود بستان و کشت و برگ و بر// تا نگردد نظم آن زیر و زبر» جلالالدین محمد بلخی
o مشابه: «نروید هیچ تخمی تا نگندد// نهکاری برگشاید تا نبندد» نظامی
* أضیق من ثقب الإبرة
* اطلب تظفر
* اطلب من العلوم علماً ینفعک ینفی الأذى والعیب ثم یرفعک
* اطلبوا العلم من المهد إلىاللحد
o مترادف فارسی: «زگهواره تا گور دانش بجوی»
* اطلبوا العلم ولو بالصین
o ترجمه: «دانش را اگرچند در چین باشد بجویید»
o اقتباس: «در پی علم دین بباید رفت// اگرت تا به چین بباید رفت» اوحدی
o تمثیل: «هست آن پر در نگارستان چین// اطلبوا العلم ولو بالصین ببین» عطار نیشابوری
* أطمع من أشعب
* أطهر الناس أعراقاً أحسنهم أخلاقاً
* أطوع له من یمینه
* أطول من لیل الشتاء
* أطول من یوم الفراق
* أظلم من أفعى
* أظلم من اللیل
* أعدّوا لکلب السوء کلبا یعادله
* أعدل الشهود التجارب
* أعدل من المیزان
* أعرف الناس بالله أرضاهم بما قسم الله له
* اعرف صاحبک واترکه
* أعز مکان فی الدنا سرج سابح وخیر جلیس فی الزمان کتاب
* أعز من الولد ولد الولد
* أعزب دهر ولا أرمل شهر
* أعط الخبز لخبازه ولو أکل نصفه
* أعط القوس باریها
o ترجمه: «کمان را بهکمانگر ده»
o مشابه: «نان را بده نانوا یک نان هم بالاش»
* اعطنی عمر وارمینی بالبحر
* اعف عما أغضبک لما أرضاک
* أَعقَلُ الناس أَعْذَرُهُمْ للناس
* اعقلها وتوکل
o ترجمه: «بههوش باش و توکل کن»
o اقتباس: «گفت پیغمبر بهآواز بلند// با توکل زانوی اشتر ببند» جلالالدین محمد بلخی
* أعلمه الرمایة کل یوم// فلما أستد ساعِدُهُ رمانی
o مشابه: «کس نیاموخت علم تیر از من// که مرا عاقبت نشانه نکرد» سعدی
* أعلى الممالک ما یبنى على الأسل
* اعمل الطیب وارمه البحر
* الأعور فی وسط العمیان ملک
* أغدر من ذئب
* أغزل من امرئ القیس
* أغشم من السیل
* أغن من ولیته عن السرقة
* أغنى الأغنیاء من لم یکن للبخل أسیراً
* أغیرة وجبنًا
* آفة الحدیث الکذب
* آفة الرأی الهوى
* آفة العِلْم النسیان
* الإفراط فی التواضع یجلب المذلة
* أفرغ من فؤاد أم موسى
* أفسد من السوس
* أفْضَلُ الجهاد کلمة عدل عند سلطان جائر
* أفضل الجود العطاء قبل الموعد
* أفضل الجود أن تبذل من غیر مسألة*
* الأفعال أبلغ من الأقوال
* أقبح التیه تیه بلا فضل
* أقبح من السحر
* أقبح من الغول
* أقبح من خنزیر
* أقبح من زوال النعمة
* أقبح من قرد
* أقبح من قول بلا فعل
* أقبح من منّ على نیل
* الاقتصاد فی النفقة نصف المعیشة
* اقتلوا الموذی قبل ان یوذی
o ترجمه: «جانوران موذی را پیش از اینکه آسیب رسانند نابود سازید.»
* أقرب من اللسان للأسنان
* الأقربون أولى بالمعروف
* أقسى من الحجر
* أقسى من صخرة
* أقل الناس سروراً الحسود
* أقلل طعامک تجد منامک
* أقلل عتابک فالبقاء قلیل والدهر یعدل تارة ویمیل
* أکبر منک بیوم یعرف عنک بسنة
* أکتم من الأرض
* اکذب النفس إذا حدثتها
* أکذب من سراب
* أکذب من مسیلمة
* إکرام المیت دفنه
* أکرم نفسک عن کل دنیء
* أکل علیه الدهر وشرب
* آکل من النار
* آکل من حوت
* أکل وحمد خیر من أکل وصمت
* أکلوا خیری وعصوا أمری
* ألا کل ما هو آت قریب وللأرض من کل حی نصیب
* آلف من کلب
* ألقاب مملکة فی غیر موضعها کالهر یحکی انتفاخا صولة الأسد
* ألقمه الحجر
* إلى حتفی مَشَتْ قدمی
* الأم مدرسة إذا أعددتها أعددت شعباً طیب الأعراق
* الإمارة حلوة الرضاع مُرَّةُ الفطام
* إمام فعال خیر من إمام قَوَّالٍ
* الأمانی حلم فی یقظة والمنایا یقظة من حلم
* الأمانی رءوس مال المفالیس
* الأمر یعرض دونه الأمر
* أمرّ من العلقم
* أملک الناس لنفسه من کتم سره
* آمن من حمام مکة
* أمنع من أنف الأسد
* إن أخاک من واساک
* إن الأیادی قروض
* إن البعوضة تُدْمی مُقْلةَ الأسد
* إن البغاث بأرضنا یستنسر
* إن الجبان حتْفُه من فوقه
* إن الجواد قد یعثر
* ترجمه: «اسب اصیل نیز گاهی بلغزد.»
* مترادف فارسی: «اسب خوشرو نیز گاهی خورد سکندری.»
* إن الحیاة عقیدة وجهاد
o ترجمه: «زندگی یعنی عقیده و کوشش در راه آن.»
* إن الذلیل من دل فی سلطانه
* إن السماء تُرْجَى حین تحتجب
* إن الشباب والفراغ والْجِدَة// مفسدة للمرء أی مفسدة «ابوالعتاهیه»
o ترجمه: «جوانی و بیکاری و توانگری باعث انحراف و مایه تباهی است.»
* إن الشفیق بسوء ظن مولع
* إن العیون التی فی طرفها حور قتلننا ثم لم یحیین قتلانا یَصرَعْنَ ذا اللب حتى لا
* إن الغریق بکل حبل یعلق
* إن الغصون إذا قومتها اعتدلت
* إن الغنى والعز فی القناعة والذل فی الحرص وفی الوضاعة
* إن القذى یؤذی العیون قلیله ولربما جرح البعوض الفیلا
* إن الله جَوَّادٌ یحب کل جَوَّادٍ
* إن الله یحب معالی الأمور ویبغض سفاسفها
* إن الله یمهل ولا یهمل
* إن المعارف فی أهل النهى ذمم
* إن المقْدِرة تُذْهِبَ الحفیظة
* إن جهد المقل غیر قلیل
* إن زاد الشیء عن حده ینقلب لضده
* إن غدا لناظره قریب
* إن غلا اللحم فالصبر رخیص
* إن کبر ابنک آخیه
* إن کنت ریحا فقد لاقیت إعصارا
* إن کنت کذوباً فکن ذکوراً
* إن لم یکن وفاق ففراق
* إن مع الیوم غدا یا مسعدة
* إن مفاتیح الأمور العزائم
* إن من البیان لسحرا
* إن وراء الأَکَمةِ ما وراءها
* أنا الغریق فما خوفی من البلل
* أنا لها ولکل عظیمة
* أنت على رد ما لم تقل أقدر منک على رد ما قلت
* انتظر حتى یشیب الغراب
* أنجز حر ما وعد
* الإنسان بالتفکیر والله بالتدبیر
* أنفک منک ولو کان أجدع
* إنک تضرب فی حدید بارد
* إنما سُمِّیتَ هانئاً لتهنأ
* إنه لأشبه به من التمرة بالتمرة
* إنه نسیج وحده
* أول الحزم المشورة
o ترجمه: «پایه دوراندیشی بر مشورت است.»
o مشابه: «اوفتد بر گردن او کاندیشهٔ تنها کند»
o مشابه: «اول استشاره پس استخاره»
* أول الشجرة بذرة
* أول الغضب جنون وآخره ندم
* مترادف فارسی: «خشم، اولش دیوانگی است و آخرش پشیمانی.»
* أول القصیدة کفر
* أول ما شطح نطح
* أولى الناس بالعفو أقدرهم على العقوبة
o ترجمه: «آنکس که بهکیفر و بادافراه تواناتر باشد گذشت و بخشایش از او پسندیدهتر و سزاوارتر است» امثال و حکم - دهخدا
* أوهن من بیت العنکبوت
* أیأس من غریق
* إیاک عنی واسمعی یا جارة
o مترادف فارسی: «در بهتو میگویم، دیوار تو بشنو»
o مترادف فارسی: «دختر بهتو میگویم، عروس تو گوشکن»
* إیاک وأن یضرب لسانک عنقک
* إیاک وصاحب السوء فإنه یحسن منظره ویقبح أثره
* إیاک وما یعتذر منه
* الأیام دول
* أیقظ من ذئب
ب
* بئس الشعار الحسد
* الباب الذی یأتیک بالریح سده واسترح
* باب النجار مخَلَّع
* باع کرمه واشترى معصرة
* بالأرض ولدتک أمک
* بالتأنی تُدْرَکُ الفُرَصُ
* بالرفاء والبنین
* البخیل عظیم الرواق صغیر الأخلاق
* البخیل غناه فقر ومطبخه قفر
* البخیل لا تَبُلُّ إحدى یدیه الأخرى
* بدن فاجر وقلب کافر
* بذات فمه یفتضح الکذوب
* بِشْرُ الکریم فی وجهه یلوح
* الْبِشْرَ دال على الکرم
* البِشْر یعقد القلوب على المحبة
* البصر بالزَّبُونِ تجارة
* البطن لا تلد عدواً
* البطنة تزیل الفطنة
* بُعد السما من الأرض
* بُعدُالدٌار کَبُعدِالنَسَب
* ترجمه: «دوری خانه مانند دوری نسب است.»
* البعد جفاء
* بعض الحلم ذل
* بعض العفو ضعف
* البعید عن العین بعید عن القلب
* بغاث الطیر أکثرها فراخاً
* بقدر الرأی تعتبر الرجال وبالآمال ینتظر المآل
* بلغ السکین العظم
* بلغ السیل الزُّبَى
* بنفسی فَخَرْتُ لا بجدودی
* البیاض نصف الحسن
* بیت الظالم خراب
* بیت المحسن عمار
* بین وعده وإنجازه فترة نبی
* بینهم داء الضرائر
ت
* تأبى الدراهم إلا کشف أرؤسها إن الغنی طویل الذیل میاس
* تأبی الرماح إذا اجتمعن تکسرا وإذا افترقن تکسرت أفرادا
* تاج المروءة التواضع
* التأنی من الرحمن والعجلة من الشیطان
* ترجمه: «آهستگی از خدا و شتاب از اهریمن است.»
* مترادف فارسی: «شتاب است دیو و فرشته درنگ (خوی کبک صلح و خوی باز جنگ...)» ادیب پیشاوری
* مترادف فارسی: «شتاب و بدی کار اهریمن است// پشیمانی و رنج جان و تن است» فردوسی
* التَّحَسُّنُ خیر من الْحُسْنِ
* التجارب لیست لها نهایة والمرء منها فی زیادة
* التجربة العلم الکبیر
o ترجمه: «تجربه بزرگترین دانش است.»
* تجری الریاح بما لا تشتهی السفن
* تجوع الحرة ولا تأکل بثدییها
* التدبیر نصف المعیشة
* التدبیر یثمر الیسیر والتبذیر یبدد الکثیر
* ترک الذنب أیسر من الاعتذار
* ترکتهم فی حیص بیص
* ترکه غنیمة والظفر به هزیمة
* تزاوروا ولا تتجاوروا
* التسلُّطُ على الممالیک دناءة
* تطلب أثراً بعد عین
* تعاشروا کالإخوان وتحاسبوا کالغرباء
* تعاشروا کالإخوان وتعاملوا کالأغراب
o ترجمه: «با هم مثل برادر باشید ولی مثل غریبه کار کنید.»
* تعدو الذئاب على من لا کلاب له وتتقی صولة المستنفر الحامی
* تفرقوا أیدی سبأ
* تقاربوا بالمودة ولا تتکلوا على القرابة
* تقطع أعناق الرجال المطامع
* تکاثرت الظباء على خراش فما یدری خراش ما یصید
* التکبر على المتکبر تواضع
* تکلم فقد کلم الله موسى
* تمام الصدق الإخبار بما تحمله العقول
* تمخض الجبل فولد فأرا
* تناس مساوئ الإخوان یدم لک وُدُّهُمْ
* التواضع من مصائد الشرف
* توبة الجانی واعتذاره
ث
* الثروة تأتی کالسلحفاة وتذهب کالغزال
* ثمرةُالعجبِالمقتُ
o مترادف فارسی: «ثمره خودپسندی مغضوب عامه شدن است.»
* ثوُلوُلُ جَسَدِه لایُنزَع
o ترجمه: «خال میخکی (گوک) بدنش کنده نمیشود.»
o مترادف فارسی: «اصلاحپذیر نیست.»
o مترادف فارسی: «درخت کج را نمیتوان راست کرد.»
ج
* جاء لک الموت یا تارک الصلاة
* جاءوا عن بکرة أبیهم
* الجار أولى بالشُّفْعَةِ
* الجار قبل الدار
* ترجمه: «همسایه قبل از خانه.»
* مترادف فارسی: «همسایه را بپرس، خانه را بخر.»
* مترادف فارسی: «تا ندانی که کیست همسایه// بهعمارت تلف مکن مایه// مردمی آزموده باید و راد// که بنزدیکشان نهی بنیاد» اوحدی
* تمثیل: «پس تو هم الجار ثم الدار گوی// گر دلی داری برو دلدلر جوی» جلالالدین محمد بلخی
* جزاء سنمار
* توضیح: «نام مهندس و معمار رومی که بهامر نعمان قصر خورنق را در نزدیکی کوفه برای بهرام گور ساخت. پس از اتمام بنای کاخ، او را بهفرمان نعمان از بالای همان قصر سرنگون و هلاک کردند تا نظیرش را برای دیگری نسازد. جزای سنمار در زبان عربی مثل است.»
* جزاء مُجیرِ أُمِّ عامِرٍ
* الجزاء من جنس العمل
* الجزع عند المصیبة مصیبة
* جلیس المرء مثله
* جمعت أمرین ضاع الحزم بینهما تیه الملوک وأفعال الممالیک
* الجنة بدون ناس لا تُداس
* الجنة تحت أقدام الأمهات
o مترادف فارسی: «بهشت زیر پای مادران است.»
* جنت على نفسها براقش
* جَندَلَتانِ اصطَکٌتا
o ترجمه: «دوسنگ بههم خورند.»
o معنی: «کنایه از دونفر همشأن و همزور است که بههم درآویزند و یا با هم ضدیت کنند.»
* الجهل شر الأصحاب
* الجهل موت الأحیاء
* جواهر الأخلاق تصفها المعاشرة
* الجود بالنفس أقصى غایة الجود
* الجودة من الموجودة
* الجوع کافر
o مترادف فارسی: «آدم گرسنه ایمان ندارد.»
* جولة الباطل ساعة وجولة الحق إلى قیام الساعة
ح
* الحاجة تفتق الحیلة
* حاسد النعمة لا یرضیه إلا زوالها
* الحاسد یرى زوال نعمتک نعمة علیه
* حافٍ یسخر بناعل
* الحب أعمى
* مترادف فارسی: «عشق کور است.»
* حب الوطن من الإیمان
o ترجمه: «میهنپرستی از ایمان است.»
* حبر على ورق
o ترجمه: «جوهر روی کاغذ.»
o مترادف فارسی: «دلیل مستند.»
* توضیح: «برای بیان اعتبار و وضوح چیزی گویند، مانند: نقش سیاه روی کاغذ سفید.»
* حبل الکذب قصیر
* ترجمه: «ریسمان دروغگو کوتاه است.»
* مترادف فارسی: «دروغگو تا در خانهاش.»
* حج والناس راجعون
* حراک به وهن أضعف خلق الله إنسانا
* حرامی بلا بَیِّنةٍ شریف
* الحرب سجال
* الحرکة برکة
o مترادف فارسی: «برکت در حرکت است.»
* حسبک من الشر سماعه
* حسبه صیدا فکان قیدا
* الحسد ثِقْلٌ لا یضعه حامله
* الحسد داء لا یبرأ منه
* الحسد والنفاق والکذب أثافی الذل
* حُسْنُ الخلق خیر قرین
* حُسْنُ الخلق یذیب الخطایا کما تذیب الشمس الجلید
* حُسْنُ الخلق یوجب المودة
* الحسود لا یَسُودُ
o مترادف فارسی: «حسود هرگز نیاسود.»
* الحصاة من الجبل
* حظ فی السحاب وعقل فی التراب
* حفظ السر أمانة
* الحق أبْلَجُ والباطل لجلج
* الحق دولة والباطل جولة
* الحق ظل ظلیل
* حق من کتب بمسک أن یختم بعنبر
* الحق یعلو ولا یعلى علیه
* الحِلْم أجَلُّ من العقل
* الحُمْقُ داء ولا دواء له
* ترجمه: «حماقت را دارویی نیست.»
* حنانیک بعض الشر أهون من بعض
* حوالینا لا علینا
* الحی أبقى من المیت
* حیلة العاجز دموعه
خ
* خادم سیدین یکذب على أحدهما
* الخاذل أخو القاتل
* خاطر من استغنى برأیه
* خالف تُعْرَفْ
* خالف هواک ترشد
* خُذْهُ بالموت حتى یرضى بالحُمَّى
* خذو الحکمة من أفواه البسطاء
* خرج من المولد بلا حُمّص
* خلا لک الجو فبیضی واصفری
* خلقت مُبَرَّأً من کل عیب کأنک قد خُلقْتَ کما تشاء
* خیر الإخوان أقدمهم
* خیر الأشیاء جدیدها
o ترجمه: «بهترین چیزها جدیدترینهاست.»
o مشابه: «نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار.»
* خیر الأصدقاء من ترک المزاح
* ترجمه: «بهترین دوست کسی است که شوخی را ترک کند.»
* خیر الأعمال ما کان دیمة
* خیر الخلال حفظ اللسان
* خیر الکلام ما قل ودل و لاتمل
* مترادف فارسی: «سخن هرچه کوته بود خوشتر است (بگویم گرت هوش اندر سر است...)» ادیب پیشاوری
* خیر المال ما وَجَّهْتَهُ وِجْهتَه
* خیر المحادث والجلیس کتاب تخلو به إن ملّک الأصحاب
* خیر الناس للناس خیرهم لنفسه
* خیر الناس من فرح للناس بالخیر
* خیر صِلاتِ الکریم أَعْوَدُها
* الخیر على قدوم الواردین
* خیر مالک ما نفعک
* الخَیْرُ یُخَیِّر والشر یغَیّر
* الخیل أعرف بفارسها
د
* دخان الأقارب یُعمِی
* الدراهم مراهم
* دع الأیام تفعل ما تشاء وطب نفسا بما حکم القضاء
* الدم لا یصیر ماء
* الدنیا سجن المؤمن وجنة الکافر
* ترجمه: «جهان، زندان مردم با ایمان و بهشت کافران است.»
* تمثیل: «کافران چون جنس سجین آمدند// سجن دنیا را خوشآیین آمدند» جلالالدین محمد بلخی
* الدهر یومان حلو ومر
* دواء الدهر الصبر علیه
* الدین النصیحة
ذ
* ذکر الفتى عمره الثانی
* ذل من لا سیف له
* ذُلَّ من یغیظ الذلیل بعیش
* ذنبه على جنبه
* الذی لا یعرف الصقر یشویه
* الذی لا یعرفک یجهلک
ر
* راحت السکرة وجاءت الفکرة
* الرأی قبل شجاعة الشجعان
* رأیت الناس قد مالوا إلى من عنده مال
* رب بعید أنفع من قریب
* رب ثوب یستغیث من صاحبه
* رب رمیة من غیر رام
* رب زارع لنفسه حاصد سواه
* رب سکوت أبلغ من کلام
* رب عذر أقبح من ذنب
* رب قول أشد من صول
* رب کلام یثیر الحروب
* رب کلمة قالت لصاحبها دعنی
* رُبَّ دهر بکیت منه فلما صرت فی غیره بکیت علیه
* رُبَّ ملوم لا ذنب له
* رُبَّ نعل شر من الحفا
* ربک رب قلوب
* ربما أراد الأحمق نفعک فضرک
* الرجال بالأموال
* رجع بخفی حنین
* ترجمه: «بازگشت با کفش حنین.»
* مشابه: «دست از پا درازتر برگشتن.»
* منشأ: «یکی از مردمان بادیه در بلده حیره بهدکان حنین نام کفشگری رفته جفتی موزه (کفش) بگزید و پس از تشویش و مماکسه (چانه زدن) فراوان بنهاد و برفت. کفشگر کین او در دل گرفت و موزهها را برداشت و بهصحرا شد و یکتای آن در رهگذر اعرابی افکند و لنگهٔ دیگر نیز در جایی دورتر، هم در معبر او بینداخت و خود در مَکمَنی (کمینگاه) بنشست. اعرابی چون بر تای نخستیـن گذر کرد از شباهت آن بهموزه دکان «حنین» در شگفتی مانده و گفت افسوس طاق است وگرنه برگرفتمی. و پس از طی مسافتی تای دیگر را دیده، برگرفت و راحله(شتر) آنجا بگذاشت و بهطلب لنگهٔ اولین شتافت و چون از راحله دور شد «حنین» از کمینگاه در آمد و راحله او با زاد ببرد. وقتی مرد بازگشت راحله را ندید و ناچار با همان جفت موزه بهقبیله باز آمد. امثال و حکم - دهخدا، جلد دوم، ص. ۸۶۴
* رجعت ریمة لعادتها القدیمة
* الرجوع إلى الحق خیر من التمادی فی الباطل
* رِزْقُه فی رجلیه
* الرمد أهون من العمى
* رمیة من غیر رام
* ریح صیف وطارق طیف
ز
* زرع آباؤنا فأکلنا ونزرع لیأکل أبناؤنا
* زرعوا فأکلنا ونزرع فیأکلون
* زعم الفرزدق أن سیقتل مربعاً أبشر بطول سلامة یا مربع
* زمَّارُ الحی لا یُطْرِبُ
* زیادة القول تحکی النقص فی العمل ومنطق المرء قد یهدیه للزلل
س
* سائل البخیل محروم وماله مکتوم
* سارت به الرُّکْبانُ
* سافر تجد عوضا عما تفارقه
* ساقی القوم آخرهم شراباً
* الساکت عن الحق شیطان أخرس
* سبق السیف العذل
* ستبدی لک الأیام ما کنت جاهلا
* سحابة صیف تذروها الریاح
* سر النجاح على الدوام هو أن تسیر إلى الأمام
* سرک أسیرک
* السَّرْج المُذهَّب لا یجعلُ الحمار حصاناً
* السعادة صحة جیدة وذاکرة سیئة
* سفیر السوء یفسد ذات البین
* سکت دهرا ونطق کفرا
* السکوت علامة الرضا
* ترجمه: «سکوت علامت رضا است.»
* مترادف فارسی: «خاموشی، همداستانی است.»
* مترادف فارسی: «خاموشی نشان رضا است.»
* السلاح ثم الکفاح
* سلامة الإنسان فی حلاوة اللسان
* السلطان من بَعُدَ عن السلطان
* السماء لا تمطر ذهباً ولا فضة
o ترجمه: «از آسمان طلا و نقره نمیبارد.»
* سماعک بالْمُعَیْدِیِّ خیر من أن تراه
* سمک فی ماء
* سمن على عسل
* سید القوم خادمهم
* السیف أصدق أنباء من الکتب
* سیف السلطان طویل
* السیف أهول ما یُرى مسلولا
* السیف یقطع بحده المرء یسعى بجده
ش
* شاور فی أمرک الذین یخشون الله
* شاور لبیباً ولا تعصه
* الشبعان یفُتُّ للجائع فتا بطیئا
* شدة الألفة تزیل الکلفة
* شدة وتزول
* شر البلاد بلاد لا صدیق فیه
* شر البلیة ما یضحک
* شر الحدیث الکذب
* شر السمک یکدر الماء
* شر الناس من لا یبالی أن یراه الناس مسیئا
* الشر فی الناس لا یفنى وإن قُبِرُوا
* الشر قلیله کثیر
* الشر للشر خُلِقَ
* الشرط نور
* الشریر لا یظن بالناس خیراً
* الشریف إذا تَقَوَّى تواضع والوضیع إذا تَقَوَّى تکبر
* الشُّبْهَةُ أخت الحرام
* شعیرنا ولا قمح غیرنا
* شفیت نفسی ولکن جدعت أنفی
* شق عصا الطاعة
* شکرت جمیل صنعکم بدمعی ودمع العین مقیاس الشعور
* الشکوى سلاح الضعفاء
* الشکوى لغیر الله مذلة
* الشماتة بالمنکوب لؤم
* شَمِّرْ وائتزر والبس جلد النمر
* شنشنة أعرفها من أخزم
* الشیب قبل العیب
ص
* صاحب إذا صاحبت کل ماجد سهل المحیا طلق مُسَاعِدِ
* صاحب الحق عینه قویة
* صاحب القرش صیاد
* الصباح رباح
* الصبر صبران: صبر على ما تکره وصبر على ما تحب
* الصبر عند الصدمة الأولى
* الصبر مفتاح الفرج
* مترادف فارسی: «صبر کلید کارها است.»
* تمثیل: «صبر کن، کالصبر مفتاح الفرج (ما نمیگفتیم کم نال از فرج...)» جلالالدین محمد بلخی
* صبرک عن محارم الله أیسر من صبرک على عذاب الله
* صبری على نفسی ولا صبر الناس علیّ
* صحبة السوء مفسدة للأخلاق
* صدرک أوسع لسرک
* الصدق دلیل التقوى
* الصدق یحسن بالفتى والکذب یحسب من عیوبه
* صدور الأحرار قبور الأسرار
* الصدیق إما أن ینفع وإما أن یشفع
* الصدیق وقت الضیق
* صدیقک حین تستغنى کثیر وما لک عند فقرک من صدیق
* الصِّیتُ ولا الغنى
* صلاح أمرک بالأخلاق مرجعه فَقَوِّم النفس بالأخلاق تستقم
* صلى وصام لأمر کان یأمله حتى قضاه فما صلى ولا صاما
* صواب الجاهل کزلة العاقل
ض
* الضامن غارم
* الضحک بلا سبب من قلة الأدب
* ضرب أخماسا بأسداس
* الضرب فی المیت حرام
* ضَرْبَة مُعَلِّمٍ
* ضربنی وبکى وسبقنی واشتکى
* الضرورات تبیح المحظورات
ط
* الطبع غلب التطبع
* طبیب یداوی الناس وهو علیل
* طفح الکیل
* طمع إبلیس فی الجنة
* طول البال یهدم الجبال
* الطیور على أشکالها تقع
ظ
* ظاهر العتاب خیر من باطن الحقد
* الظَّفَرُ بالضعیف هزیمة
* ظل السلطان سریع الزوال
* الظلم أسرع شیء إلى تعجیل نقمة وتبدیل نعمة
* ظلم الأقارب أشد وقعا من السیف
* الظلم مرتعه وخیم
* ظَنٌُالعاقِلِ خَیر مِن یَقینِالجاهِلِ
* ترجمه: «گمان دانا از یقین نادان بهتر است.»
ع
* عاد الأمر إلى نصابه
* العاقل لا یبطل حقا ولا یحق باطلا
* العاقل لا یستقبل النعمة ببطر ولا یودعها بجزع
* العاقل من عقل لسانه والجاهل من جهل قدره
* عامل الناس برأی رفیق والق من تلقى بوجه طلیق
* عامل الناس بما تحب أن یعاملوک به
* عَبدُ غَیرِکَ حُرٌ مِثلکَ
* ترجمه: «بنده دیگران نسبت به تو مانند تو آزاد است.»
* العبد یقرع بالعصا والحر تکفیه الإشارة
* العتاب خیر من الحقد
* العتاب صابون القلب
* العتاب قبل العقاب
* العتاب هدیة الأحباب
* العتب على النظر
* عثرة القدم أسلم من عثرة اللسان
* العدد فی اللیمون
* العدل أساس الْمُلْک
* العدیم من احتاج من اللئیم
* عذر لم یتول الحق نسجه
* العز فی نواصی الخیل
* عَزَّ من قنع وذل من طمع
* عش رجبا ترى عجبا
* عش عزیزا أو مت وأنت کریم
* عش عزیزا أو مت وأنت کریم بین طعن القنا وخفق البنود
* عصفور فی الید خیر من عشرة على الشجرة
* ترجمه: «یک گنجشک در دست بهتر از ده گنجشک روی درخت است.»
* مترادف فارسی: «سرکه نقد بهاز حلوای نسیه.»
* مترادف فارسی: «سیلی نقد بهاز عطای نسیه.»
* مترادف فارسی: «نقد موجود به که نسیه موعود.»
* مترادف فارسی: «جگرک امروز بهتر از دنبه فردا.»
* مترادف فارسی: «گنجشک نقد به از طاووس نسیه.»
* تمثیل: «ما درخورصید تو نباشیم ولیکن// گنجشک بهدست است بهاز باز پریده» سعدی
* تمثیل: «بدسـت آوریده خردمند سنگ// بهنایافتهدُر بهندهد زچنگ» اسدی طوسی
* تمثیل: «بهنسیه مده نقد اگــر چند نیز// بهخرما بود وعده و نقد خار» ناصرخسرو
* العفة جیش لایهزم
* العفو عند المقدرة
* العفو یصلح الکریم ویفسد اللئیم
* العقل أشرف الأحباب
* العقل زینة
* العقل صدق الحکم على الأمور
* العقل صفاء النفس والجهل کدرها
* العقل غریزة تربیها التجارب
* العقل یُهَابُ ما لا یُهابُ السیف
* عقوبة الحاسد نفسه
* عقول کل قوم على قَدْرِ زمانهم
* علامة الکذاب جوده بالیمین من غیر مستحلف
* العِلْمُ أشهر الأحساب
* عِلْمُ الرجل ولده المخَلَّدُ
* علم بلا عمل کشجر بلا ثمر
* ترجمه: «علم بیعمل درخت بیثمر است.»
* مترادف فارسی: «علم بیعمل زنبور بی عسل است.» سعدی
* تمثیل: «بار درخت علم نباشد مگر عمل// با علم اگر عمل نکنی شاخ بیبری» سعدی
* تمثیل: «علم چندانکه بیشتر خوانی// چون عمل در تو نیست نادانی» سعدی
* تمثیل: «علم داری عمل نه، دان که خری// بار گوهر بری و کاه خوری» سنایی
* تمثیل: «علم کز اعمال نشانیش نیست// کالبدی دارد و جانیش نیست» امیر خسرو
* العلم زین فکن للعلم مکتسبا وکن له طالبا ما عشت مقتبسا
* العلم فی الصِّغَرِ کالنقش على الحجر
* العلم کالسراج من مر به اقتبس منه
* علم لا ینفع ککنز لا یُنْفَقُ منه
* العلم یُؤْتَى ولا یَأْتِی
* العلم یجدی ویبقى للفتى أبدا والمال یفنى وإن أجدى إلى حین
* العلم یرفع بیتا لا عماد له والجهل یهدم بیت العز والشرف
* العلماء ورثة الأنبیاء
* ترجمه: «دانشمندان وارث پیامبرانند.»
* على الباغی تدور الدوائر
* علی أن أسعى ولیس علی إدراک النجاح
* على رأسه ریشة
* علیک بالإخوان فإنهم فی الرخاء زینه وفی البلاء عُدَّةٌ
* علیک بالجنة فإن النار فی الکف
* علیه ما على أبی لهب
* العمر واحد والرب واحد
* العمل أبلغ خطابٍ
* عمل البحر طحینة
* عمى العین ولا عمى القلب
* ترجمه: «از چشم کور باش، نه از قلب.»
* عن المرء لا تسأل وسل عن قرینه
* عند الامتحان یکرم المرء أو یهان
* عند البطون تعمى العیون
* عند الرهان تعرف السوابق
* عند الشدائد تعرف الإخوان
* عند الصباح یحمد القوم السرى
* عند جُهَیْنَةَ الخبر الیقین
* عندما تغیب الهرة تلعب الفیران
* عندما تکون فی روما تصرف کما یتصرف الرومان
* عنز استتیست
* العنزة ترعى بمرعاها
* العیش فی الدنیا جهاد دائم
* عیش وملح
* العین بالعین والسن بالسن
* ترجمه: «چشم بهازای چشم، دندان بهازای دندان.»
* تمثیل: «محتسب خم شکست و من سر او// سن بالسن والجروح قصاص» حافظ
* العین لا تعلو على الحاجب
غ
* الغائب عُذْرُه معه
* غاب حولین وجاء بِخُفَّیْ حنین
* غابت السباع ولعبت الضباع
* الغالی ثمنه فیه
* غبن الصدیق نذالة
* الغریب أعمى ولو کان بصیراً
* غضب الجاهل فی قوله وغضب العاقل فی فعله
* الغضب صدأ العقل
* غضبه على طرف أنفه
* غنى المرء فی الغربة وطن وفقره فی الوطن غربة
* غنى النفس خیر من غنى المال
* الغنى غنى القلب لا غنى المال
* الغنى فی ید اللئیم قبیح قدر قبح الکریم فی الإملاق
* الغنى یورث البطر
* غیری یأکل الدجاج وأنا أقع فی السیاج